بینوا مردی از روی نیاز
رفت با مسجد و برشد به نماز
دستها تا دو بنا گوش افراشت
در دلش پیکری از کعبه نگاشت
به ادب دیده بر آن پیکر دوخت
بانگ زد شعله ی تکبیر افروخت
سوخت تا راه به افلاک برد
و از همه ملک جهان در گذرد
سر تسلیم چوبر سجده نهاد
سخت روزیهاش آمد وایاد
دیده دربست و فرو شد در فکر
شد فراموشش تسبیح و ذکر