سه حنجره گنگ رمان جالب و خواندنی نوشته نظام الدین مقدسی ...
قسمتی از کتاب:خیابان را نگاه میکرد و نمیکرد و درختها و آدمهایی راکه منتظر بودند و نبودند و سایه اش را که بود و نبو د. پاهای سنگین و سست میرفتند. عرق پیشانی اش را با آستین پاک کرد. انگار هر چیزی که از پوست عبور کند و پید ا شود، درون را برملا میکرد که اینگونه با وسواس پاک کرد...