به نام یگانه یزدان پاک
پدرم یک کارمند دولت بود .توی آموزش و پرورش کار میکرد .یک ژیان خرید ،خیلی خوشحال بودم ماشین داشتیم، ولی همیشه توی فامیل دعوا بود که برای گردش های خارج از شهر ،چه کسانی سوار بشن که یکی از این دعوا ها باعث شد شوهر عمم حدود بیست سال با خانواده ما قهر باشه و....پدربزرگم وضعش خوب بود برای هر ده تا بچش خونه خریده بود ،فکر کنم برای همین یه جورایی همه تنبل شده بودند و کارمند دولت (توهین نباشه به کارمندان دولت) بعد از فوت پدربزرگم در سال 71 بابام ژیان رو تبدیل کرد به رنو ،پدرم همیشه به صرفه جویی و مدیریت هزینه فکر میکرد و زندگی خیلی متوسط ما می گذشت تا اینکه هیجده سالم شد.علیرغم اینکه تیزهوشان اهواز دیپلم گرفته بودم چون سال اول دانشگاه آزاد شرکت نکردم هیچ جا قبول نشدم و مجبور شدم برم سربازی در حین گزراندن خدمت توسط من، پدرم از اهواز منتقل شد به تهران دو ماه خدمت رفتم که نتیجه کنکور سال بعدی اومد این دفعه کنکور دانشگاه ازاد رو داده بودم ،صنایع تهران شمال قبول شدم بالاخره مجبور بودم بیام تهران هم دانشگاهم تهران بود و هم خانوادم .علیرغم میلم باید با اهواز خداحافظی میکردم و ازاینجا بود که زندگی جدید من شروع شد.
از سربازی برگشتم پدرم اینا خونه اهواز رو رهن داده بودن و یه خونه توی سلسبیل نزدیک خونه خالم رهن کرده بودند، مادرم به پدرم گفت :ماهی 6 هزار تومن بدیم به بهنام برای همه هزینه هاش پدرم عصبانی شد و گفت و.....خلاصه من گردنبندی داشتم که از پول عیدیهام خریده بودم و فروختم و گفتم هرگز پولی ازتون نمیگیرم (دو نکته ::اول قبل از اون من ماهی هزار تومن میگرفتم دوما این قصه واسه سال 78 هست)گردندبند رو فروختم ده هزار تومن و شروع کردم دنبال کار ولی چند مشکل اساسی وجود داشت
1-من دانشجو بودم تمام وقت کاری نمی تونستم بکنم
2-توی تهران هیچ اشنایی نداشتم حتی تهران رو بلد هم نبودم
3-هیچ تخصصی نداشتم
4-درسم هم انقدر خوب نبود که کسی رو وسوسه کنه منو برای تدریس استخدام کنه
5-از همه بدتر وقت زیادی هم تا تموم شدن ده هزارتومن پول گردنبند نداشتم
اول رفتم دنبال بازاریابی ،ولی نتونستم با بدبختی رفتم دنبال تدریس و بالاخره یک تدریس پیدا کردم جلسه ای 1750 تومن سهم من بود، یکسالی تدریس کردم و به جلسه ای حدود 4 هزارتومن رسیدم ولی من ادم تدریس نبودم
((اگه دقت کنید تا اینجا دو بیزینس نا موفق داشتم یک بازاریابی و دوم تدریس))