رامش فکر می کرد که یک
دختر معمولی است ، از یک خانواده معمولی و حتی سطح پایین. با مشکلات و
وقایع روزمره ، از همین زندگی هایی که فراوان در اطرافمان جاری است. فکر می
کرد که آدم های اطرافش همان هستند که نشان می دهند. اما با کمک گذشت زمان
می فهمد هیچ کدام از آدم های مورد اعتمادش آنگونه که به نظرش می رسیدند ،
نبودند. این روایتی از تغییر آدم های هم روزگار ماست.