در این داستان هیجان انگیز شاهد عشقی کور
هستیم که به خیانت و ویرانی می انجامد. املت برای رسیدن به معشوقه اش از
خون، پلی می سازد که فروریختنی است. این نکته که قلب های سنگی نمی توانند
عشق را درک کنند قابل تأمّل است. عشق ،انسان را کور می کند و عقل را می کشد
چنان که در این داستان، املت محبت های صمیمی ترین دوستش را نادیده می
انگارد و وی را ناجوان مردانه می کشد . شاید بتوان برداشت کرد که سولتانتا
یا سلطنت ، نماد عشق است و ورکوسکی نماد عقل و داستان، رودررویی این دو.
زندگی فراز و نشیب های
زیادی داره. زندگی هزار راه نرفته است که با انتخاب هر کدوم از راه ها
اتفاقات گوناگونی رو برای خودمون رقم می زنیم. گاهی خوشنودیم از مسیر رفته و
گاهی حسرت به دل و پشیمون از تصمیمات اشتباهمون به عقب نگاه می کنیم و آه
سینه سوزی می کشیم. قصه قصه ی پسریه که وقتی راهی رو می رفته ایمان
داشته که درست می ره و حالا…! همیشه برای مردد بودن فرصت هست! همیشه برای
اینکه تردید و شک به دل آدم راه پیدا کنه نشونه هایی هست! روزهای سخت و تلخ
و بالا و پایین های زندگی پسری رو می خونیم که قطارش از ریل خارج شده و
داره سعی می کنه دوباره به مسیر هدایتش کنه!